الناالنا، تا این لحظه: 14 سال و 10 روز سن داره

ستاره زندگي

2 ساله شدي

"تولدت مبارك"  ديروز تولد ستاره قشنگمون بود. برات یه تولد کوچولوي سه نفره گرفتیم. "قشنگم خیلی دوستت داريم" تو زيباترين هديه خدائی، تو اومدی تا من مامان شم،صبور و پخته‌تر از هر زمانی، قوی‌تر از همیشه و مصمم‌تر برای زندگی کردن. الناي عزيزم به داشتنت مي‌بالم و سلامتیت را هر روز از خدا میخواهم. ...
20 ارديبهشت 1391

آتيش پاره

هفته‌اي كه گذشت حسابي آتيش سوزوندي. فلش مموري مامانو بردي انداختي توي چارچوب در، بعدش كه ازت ميپرسيدم ميرفتي با انگشتاي كوچولوت نشونش ميدادي كه اونجاست. چهارشنبه هم ادكلن مامانو انداختي روي زمين و شكست. بهت ميگفتم چيكار كردي؟ يواشكي ميخنديدي. "من از دست اين دختر آتيش پاره چيكار كنم آخه" جمعه هم كه خونه مادر جون بوديم، تولد خاله محدثه بود. يه عالمه عكس انداختيم، توي پست بعدي ميذارمش. "خاله جون تولدت مبارك"
28 فروردين 1391

سال نو مبارك

"سال نو مبارك" بالاخره تعطيلات تموم شد . خيلي بهمون خوش گذشت  . كل تعطيلات پيش مادرجون اينا بوديم  . النا خانم هم كه حسابي به من، مادرجون، خاله‌هاش، موندن توي خونه و خوابيدن صبح عادت كرده . اولين روز كه رفتي مهد حسابي خسته شدي، تا رسيدي خونه پيش باباجي خوابيدي . صبحها هم به سختي از خواب بيدار ميشي ، خيلي هم بداخلاقي ميكني  . ديروز بابا وحيد 2 تا توپ برات خريد از همونايي كه ملينا داشت بهت نداد، كلي خوشال شدي. انگار كه تا حالا توپ نداشتي خب اين مدليشو دوس داره النا خانم جديداً خيلي بلا شدي . ديشب وقتي داشتي ميخوابيدي صورت باباجي رو ناز ميكردي و هي ميگفتي باباجي نازي. بعدشم واسه خودت دست...
16 فروردين 1391

ستاره زندگي

  اين آخرين پست امسالمه. امروز هم النا رفته مهد. قراره بعدازظهر مه‌شاني بياد دنبالمون بريم خونه مادرجون. اميدوارم كه سال جديد براي همه سالي پر از شادي و بركت و لحظه‌هاي خوب باشه. اين دومين ساليه كه دختر نازم يه رنگه ديگه‌اي به سال جديدمون ميده. الناي عزيزم از اينكه ستاره زندگيمون شدي ازت ممنونيم.   ايشااله هميشه سالم و خوشحال باشي. دوستت دارم يه دنيا. ...
28 اسفند 1390

چهارشنبه سوري

"سرخي تو از من زردي من از تو" ديروز باباجي مثه هر سال زود اومد خونه. النا جونم كه خواب بود. بعد اينكه بيدار شدي و مي‌ميتو خوردي با هم ديگه رفتيم پائين كه يه خورده آتيش بازي كنيم. دختر گلم از صداي ترقه ميترسيد و هي مگفت ديديد ديديد. ميخواستي سوار ماشين شي كه صداي ترقه‌ها رو نشوي. چند دقيقه‌اي بيشتر نمونديم، آخه دخملم گريه ميكرد . دوس نداشتي سر و صداها رو. ماماني فدات شه دختر ناز من. بعدش رفتيم خونه كلي با باباجي بازي كردي. اينم از چهارشنبه سوري امسال ما. ...
24 اسفند 1390

فرشته‌ها

  ماماني ميگه: فرشته‌ها دس ميزنن ... دخترم جواب ميده: دس دس دس دس دس دس . ماماني ميگه: فرشته‌ها پا ميكوبن ... دخترم جواب ميده: پا پا پا پا پا پا . وقتي دارم تلفني با خاله صحبت ميكنم مياي ميگي دس دس دس كه خاله برات بخونه و تو هم جواب بدي. ديد ديد ديديد ديد، (كي ديديد داره؟): بابا . چند روزه ياد گرفتي ميگي بحي (وحيد)!!!!!!!! ديروز بازم رفتيم سرزمين عجايب. ايندفه ديگه حسابي همه بازيها رو خودت بخوبي انجام ميدادي.                                   &n...
29 بهمن 1390

مهد كودك

امروز بعد از سه هفته باز مجبور شدم بذارمت مهد. دو هفته كه خونه مادرجون بوديم حسابي سر حال شدي، صبح‌ها هم عادت كردي دير بيدار شي. خاله جون اينا واسه شلوغ كاري و شيرين بازيهات دلشون تنگ شده. توي اين دو هفته ياد گرفتي بگي مادر جون، الهه، پوشو (پاشو)، گل سر، عينك. خاله عاشق هوييا (هورا) گفتنه . ديروز هم وقتي من از برد فوتبال خوشحالي مي‌كردم همش هويــا هويــا ميگفتي. امروز ساعت 7:00 از خواب پا شدي انگار ميدونستي قراره بريم مهد . وقتي مربيتو ديدي، رفتي بغلش، ولي زير زيركي نگاش ميكردي  . بعدشم كلي سفارشتو كرديم ، يه نامه هم گذاشتم توي كيفت كه يادشون باشه بيشتر مراقبت باشن. خدا جون دخترم رو به تو مي...
15 بهمن 1390