ستاره باهوش و مهربونم
توي اين مدتي كه نبودم النا جونم كاراي زيادي ياد گرفته. 2 تا شعر كه خاله محدثه بهش ياد داده. از مهد كودك هم پائيزه و پائيزه شعر روزاي هفته رو توي هفتهي اولي كه كلاش عوض شد ياد گرفت. الان ديكه دخترم 6 تا شعر حفظه. راستي ماههاي فصل پائيز رو هم بلده بگه!!! "مر، آبان، آشن" نقاشي كشيدن رو هم خيلي دوس داره. عاشقه اينه كه براش كتاب بخونم. هنوزم كارتوناشو با دقت نگاه ميكنه. امروز صبح وقتي داشتم ميبردمش مهد به من گفتش ماماني زود برميگردم، مامان فدات بشه كه دختر مهربونه مني. موچ موچ. ...
نویسنده :
الهام
14:08
بدون عنوان
دختر خوب مامان
الان سه هفته میشه که النا خانم می می نمیخوره. توی تعطیلات یه هفته ای هم موفق شدم بهت یاد بدم جیشت رو بگی. البته دو روزه یاد گرفتی. دیگه مهد هم بدون پمپرز میری. برات یه دوچرخه خوشگل قرمز و سفید خریدیم که عاشقشی. دو تا شعر هم یاد گرفتی که خیلی قشنگ میخونی. توی این مدت همچنان اینترنت اداره وصل نشده واسه خونه هم هنوز تلفن نگرفتیم. باز دارم از خونه مادرجون مینویسم، سری بعد عکسامو میارم اینجا اگه بتونم آپلود کنم. ...
نویسنده :
الهام
1:40
نوشهر
هفته گذشته با دوستامون رفتیم نوشهر. دومین سفر زمینی رو با النا جون تجربه کردیم. توی مسیر رفت خیلی خوشال بودی و اصلاً اذیت نکردی، ولی موقع برگشت یه خورده بیحال بودی و همش بغلم خوابیدی. روز اولی که رفتیم دریا از موجها میترسیدی و دوس نداشتی بری توی آب، ولی روز بعد حسابی آب بازی کردی. یه روز هم رفتیم جنگل، النا جون سوار اسب شد و یه عالمه توپ بازی هم کرد. در کل سفر خوبی بود به همه خوش گذشت. دو هفته میشه که اداره اینترنت نداریم، الانم از خونه مادرجون اینا دارم مینوسم، اینجا هم دسترسی به عکسام ندارم. توی پست بعدی از دختر گلم عکس میذارم. بوس بوس واسه النا جون مامان. ...
نویسنده :
الهام
18:29
خونه جديد
بالاخره جمعه اسبابكشي كرديم، النا جون هم دختر خوبي بود 2 روز گذاشتيمش پيش خاله مريم. مادر جون اينا هم ديروز از مسافرت برگشتن. هويا هويا ما هم از ديروز خونه مادر جون رفتيم، حالا حالا هم موندگاريم. دختر گل مامان هم پيش خالههاش حسابي خوش ميگذرونه. النا جون ديگه تقريباً همه كلماتي كه ازش ميپرسيم رو ميگه. آفرين دختر مامان.
نویسنده :
الهام
13:31
بدون عنوان
تولد مامان
ديشب به بهونه تولد ماماني كه يه هفته ديگهست، با دوستامون يه مهمونيه كوچولو گرفتيم و رفتيم كَن. خيلي خوش گذشت، النا خانم هم دختر خوبي بود و اصلاً ما رو اذيت نكرد. امروز پدرجون رفتن كربلا، ايشااله به سلامتي برگردن. ما نتونستيم بريم بدرقهشون آخه پروازشون صبح زود از فرودگاه امام بود، حتماً موقع برگشتن جبران ميكنيم. ...
نویسنده :
الهام
11:45
اداره
يكشنبه ١٤ خرداد مجبور شدم برم اداره. شب قبلش بهم زنگ زدن، منم با النا جونم رفتيم اداره. النا هم اصلاً با همكارام غريبي نميكرد. با همشون صحبت ميكرد. كلي هم سر و صدا كرد. ظهر هم وحيد اومد دنبالمون رفتيم خونه. يه كمي استراحت كرديم بعدش هم رفتيم سراغ جمع كردن وسايل خونه. 2 روز كارمون جمع كردن وسايل بود، النا هم توي شلوغي حال ميكرد. اسباببازيهاتم بيشترشو جمع كرديم. تاب رو هم تا بازش كرديم النا خانم هوس تاببازي كرد و دوباره بستيمش. اونم موند واسه روز آخر. الناي مامان انقدر قشنگ صلوات ميفرستي كه خاله عاشق صلوات فرستادنته! به مربيت گفتم كه صلوات ميفرستي گفتش بعد از ورزش كردن توي مهد بچهه...
نویسنده :
الهام
13:47
پارك
هفته پيش حسابي خوش گذروندي، سه بار برديمت پارك. با عمو محسن و خاله فرانك هم حسابي صميمي شدي، اونا هم خيلي نيني دوس دارن. النا خانم هم كه عاشق سرسره بازي و پاركه، اصلاً هم خسته نميشي! بعدش هم اصلاً دوس نداري از پارك دل بكني، جدا كردنت از بازي و بردنت خونه خيلي سخته. با گريه ميبريمت خونه، ميرسي خونه هم از خستگي زياد همش لجبازي ميكني. چند روز پيش پستونكت خراب شده بود مثله هميشه كه با دندونت سوراخش ميكني، صبح كه از خواب پا شدي به وحيد گفتي "بحي ميمي عبش (وحيد ميمي عوض). بعدش هم صداي هوا كشيدن ميميتو درآوردي. هر چي به بابايي گفتم ديگه براش پستونك نخر بذار از سرش بيافته گوش نكرد و برات خريد. اي دخت...
نویسنده :
الهام
11:47