الناالنا، تا این لحظه: 14 سال و 9 روز سن داره

ستاره زندگي

تاتي تاتي

النا جونم دو روزه كه خيلي دوس داري راه بري دستاتو ول ميكني، سه چهار قدمي بر ميداري. ماماني فداي اون پاهاي كوچيكت بشه كه خيلي ناز راه ميري.  يه كار ديگه هم ياد گرفتي تا بهت ميگم بوس بفرست يه بوس خوشگل ميفرستي. ستاره قشنگه من، خيلي دوستت دارم. ...
11 تير 1390

تولد مامان

دخترم امروز تولدمه. ديشب خاله مريم وقتي داشت باهات بازي ميكرد و تو هم ميخنديدي ديد كه دو تا ديگه از دندوناي قشنگت دارن در ميان. كادو به اين خوشگليو با ارزشي نديده بودم!     ...
1 تير 1390

كلاغه ميگه؟؟؟

النا جونم ياد گرفتي وقتي ازت ميپرسيم كلاغه ميگه؟ جواب ميدي: قا قا     لي‌لي‌لي‌لي حوضك رو هم خيلي دوس داري، وقتي ميخونمش انگشتاي خوشگلتون يكي يكي ميبري پائين.  ...
29 خرداد 1390

بيمارستان كودكان

عسلم بازم خيلي بد مريض شدي. اين دومين باريه كه اينجوري مريض ميشي.                                                     توي بيمارستان خيلي بي‌تابي ميكردي اصلاً اونجا رو دوس نداشتي. دخترم قوي باش، ديگه مريض نشو.   ...
28 خرداد 1390

النا خانم شيطون

      عسلم خيلي شيطون شديا. ديروز وقتي سرم تو آشپزخونه گرم بود رفته بودي توي اتاق خواب، هميشه ميري اونجا بازي ميكني. وقتي اومدم ببينم چيكار ميكني ديدم رفتي روي تخت و خوشحالي ميكني. وروچك نميگي يه وقت مي‌افتي پائين. ديگه بايد در اتاقو از دست دختر شيطونم ببندم. ...
10 خرداد 1390

روز مادر

ديروز خيلي بهمون خوش گذشت. با النا جونم رفتيم به جشني كه شركتمون به مناسبت روز زن ميگيره. عسل مامان خيلي اونجا رو دوست داشتي، كلي دس دسي و خوشحالي كردي. با دستتم گروه سرود رو نشون ميدادي ميگفتي اينا اينا. فدات بشم كه بلدي حرف بزني.   شب هم با بابا وحيد رفتيم برات لباساي خوشگل و عروسك خريديم. ...
4 خرداد 1390