مهد كودك
امروز بعد از سه هفته باز مجبور شدم بذارمت مهد.
دو هفته كه خونه مادرجون بوديم حسابي سر حال شدي، صبحها هم عادت كردي دير بيدار شي.
خاله جون اينا واسه شلوغ كاري و شيرين بازيهات دلشون تنگ شده.
توي اين دو هفته ياد گرفتي بگي مادر جون، الهه، پوشو (پاشو)، گل سر، عينك.
خاله عاشق هوييا (هورا) گفتنه. ديروز هم وقتي من از برد فوتبال خوشحالي ميكردم همش هويــا هويــا ميگفتي.
امروز ساعت 7:00 از خواب پا شدي انگار ميدونستي قراره بريم مهد .
وقتي مربيتو ديدي، رفتي بغلش، ولي زير زيركي نگاش ميكردي . بعدشم كلي سفارشتو كرديم، يه نامه هم گذاشتم توي كيفت كه يادشون باشه بيشتر مراقبت باشن.
خدا جون دخترم رو به تو ميسپارم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی