دو روز حسابي بهت خوش گذشت. خونه مادر جون همه رو اسير خودت كردي. خاله الهه وقت نكرد درساشو بخونه، خاله محدثه رو هم كه نميذاشتي نفس بشه. هر جا ميرفتي صداش ميكردي تا دنبالت بياد، تازه آجي صداش ميكردي!!!!!!! اينو از كجا ياد گرفتي! با ملينا هم خيلي بازي كردي. اين دو روز از بس فكر شيطنت بازي بودي وقت غذا خوردن نداشتي، البته وقت هيچ كاري رو. رسيدي خونه جبران كاراي نكردتو كردي. يه كاپشن خوشگل با شلوارش هم خاله الهه برات خريد كه امروز پوشيدي رفتي مهد. صبح خيلي سرد بود بارونم كه مياومد ، وقتي بارون روي شيشه ماشين ميريخت با تعجب نگاه ميكردي و ميگفتي آبه، آبه! ...