پارك
هفته پيش حسابي خوش گذروندي، سه بار برديمت پارك.
با عمو محسن و خاله فرانك هم حسابي صميمي شدي، اونا هم خيلي نيني دوس دارن.
النا خانم هم كه عاشق سرسره بازي و پاركه، اصلاً هم خسته نميشي!
بعدش هم اصلاً دوس نداري از پارك دل بكني، جدا كردنت از بازي و بردنت خونه خيلي سخته.
با گريه ميبريمت خونه، ميرسي خونه هم از خستگي زياد همش لجبازي ميكني.
چند روز پيش پستونكت خراب شده بود مثله هميشه كه با دندونت سوراخش ميكني، صبح كه از خواب پا شدي به وحيد گفتي "بحي ميمي عبش (وحيد ميمي عوض). بعدش هم صداي هوا كشيدن ميميتو درآوردي. هر چي به بابايي گفتم ديگه براش پستونك نخر بذار از سرش بيافته گوش نكرد و برات خريد. اي دختر شيطون بلا، بلدي خودتو لوس كني. مامان فداي حرف زدنت بشه.
ديروز هم وقتي موقع برگشتن به خونه دستتو گاز گرفتم برگشتي به وحيد گفتي: بحي ماني دس گاش(وحيد ماماني دست گاز).
شبا هم موقع خوابيدن وقتي از بيرون صداي هاپو مياد ميگي آجون هاپو دَ دَ دَ (مادرجون هاپو دَ كن)
يعني عاشق حرف زدنتم. عاشق صداي قشنگتم حتي جيغ جيغات!!!!!!!