الناالنا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

ستاره زندگي

تولد مامان

    ديشب به بهونه تولد ماماني كه يه هفته ديگه‌ست، با دوستامون يه مهمونيه كوچولو گرفتيم و رفتيم كَن. خيلي خوش گذشت، النا خانم هم دختر خوبي بود و اصلاً ما رو اذيت نكرد.   امروز پدرجون رفتن كربلا، ايشااله به سلامتي برگردن. ما نتونستيم بريم بدرقه‌شون آخه پروازشون صبح زود از فرودگاه امام بود، حتماً موقع برگشتن جبران ميكنيم. ...
27 خرداد 1391

اداره

يكشنبه ١٤ خرداد مجبور شدم برم اداره. شب قبلش بهم زنگ زدن، منم با النا جونم رفتيم اداره. النا هم اصلاً با همكارام غريبي نميكرد. با همشون صحبت ميكرد. كلي هم سر و صدا كرد.  ظهر هم وحيد اومد دنبالمون رفتيم خونه. يه كمي استراحت كرديم بعدش هم رفتيم سراغ جمع كردن وسايل خونه. 2 روز كارمون جمع كردن وسايل بود، النا هم توي شلوغي حال ميكرد.  اسباب‌بازيهاتم بيشترشو جمع كرديم. تاب رو هم تا بازش كرديم النا خانم هوس تاب‌بازي كرد و دوباره بستيمش. اونم موند واسه روز آخر. الناي مامان انقدر قشنگ صلوات ميفرستي كه خاله عاشق صلوات فرستادنته! به مربيت گفتم كه صلوات ميفرستي گفتش بعد از ورزش كردن توي مهد بچه‌ه...
17 خرداد 1391

پارك

هفته پيش حسابي خوش گذروندي، سه بار برديمت پارك. با عمو محسن و خاله فرانك هم حسابي صميمي شدي، اونا هم خيلي ني‌ني دوس دارن. النا خانم هم كه عاشق سرسره بازي و پاركه، اصلاً هم خسته نميشي! بعدش هم اصلاً دوس نداري از پارك دل بكني، جدا كردنت از بازي و بردنت خونه خيلي سخته. با گريه ميبريمت خونه، ميرسي خونه هم از خستگي زياد همش لجبازي ميكني. چند روز پيش پستونكت خراب شده بود مثله هميشه كه با دندونت سوراخش ميكني، صبح كه از خواب پا شدي به وحيد گفتي "بحي مي‌مي عبش (وحيد مي‌مي عوض). بعدش هم صداي هوا كشيدن مي‌ميتو درآوردي. هر چي به بابايي گفتم ديگه براش پستونك نخر بذار از سرش بيافته گوش نكرد و برات خريد. اي دخت...
31 ارديبهشت 1391

2 ساله شدي

"تولدت مبارك"  ديروز تولد ستاره قشنگمون بود. برات یه تولد کوچولوي سه نفره گرفتیم. "قشنگم خیلی دوستت داريم" تو زيباترين هديه خدائی، تو اومدی تا من مامان شم،صبور و پخته‌تر از هر زمانی، قوی‌تر از همیشه و مصمم‌تر برای زندگی کردن. الناي عزيزم به داشتنت مي‌بالم و سلامتیت را هر روز از خدا میخواهم. ...
20 ارديبهشت 1391

آتيش پاره

هفته‌اي كه گذشت حسابي آتيش سوزوندي. فلش مموري مامانو بردي انداختي توي چارچوب در، بعدش كه ازت ميپرسيدم ميرفتي با انگشتاي كوچولوت نشونش ميدادي كه اونجاست. چهارشنبه هم ادكلن مامانو انداختي روي زمين و شكست. بهت ميگفتم چيكار كردي؟ يواشكي ميخنديدي. "من از دست اين دختر آتيش پاره چيكار كنم آخه" جمعه هم كه خونه مادر جون بوديم، تولد خاله محدثه بود. يه عالمه عكس انداختيم، توي پست بعدي ميذارمش. "خاله جون تولدت مبارك"
28 فروردين 1391

سال نو مبارك

"سال نو مبارك" بالاخره تعطيلات تموم شد . خيلي بهمون خوش گذشت  . كل تعطيلات پيش مادرجون اينا بوديم  . النا خانم هم كه حسابي به من، مادرجون، خاله‌هاش، موندن توي خونه و خوابيدن صبح عادت كرده . اولين روز كه رفتي مهد حسابي خسته شدي، تا رسيدي خونه پيش باباجي خوابيدي . صبحها هم به سختي از خواب بيدار ميشي ، خيلي هم بداخلاقي ميكني  . ديروز بابا وحيد 2 تا توپ برات خريد از همونايي كه ملينا داشت بهت نداد، كلي خوشال شدي. انگار كه تا حالا توپ نداشتي خب اين مدليشو دوس داره النا خانم جديداً خيلي بلا شدي . ديشب وقتي داشتي ميخوابيدي صورت باباجي رو ناز ميكردي و هي ميگفتي باباجي نازي. بعدشم واسه خودت دست...
16 فروردين 1391

ستاره زندگي

  اين آخرين پست امسالمه. امروز هم النا رفته مهد. قراره بعدازظهر مه‌شاني بياد دنبالمون بريم خونه مادرجون. اميدوارم كه سال جديد براي همه سالي پر از شادي و بركت و لحظه‌هاي خوب باشه. اين دومين ساليه كه دختر نازم يه رنگه ديگه‌اي به سال جديدمون ميده. الناي عزيزم از اينكه ستاره زندگيمون شدي ازت ممنونيم.   ايشااله هميشه سالم و خوشحال باشي. دوستت دارم يه دنيا. ...
28 اسفند 1390